اعضای خانواده آیت الله دستغیب، در مسیر مبارزات با او همگام شدند و در این راه، سختیها و شکنجههایی را متحمل شدند.
شهید دستغیب، از آغاز مبارزات سیاسی، التزام و ارادت خود به اسلام و امام را نشان داد. علاوه بر مجاهدتهای شخص آیتالله دستغیب در راه انقلاب، اعضای خانواده ایشان نیز در این مسیر با او همگام شدند و در این راه، سختیها و شکنجههایی را متحمل شدند. خانم عصمت الشريعه دستغیب همسر آیتالله در خاطرات خود به این موضوع پرداخته و گفته است:
«روزی که خبر دستگیری حضرت آیتالله خمینی شایع بود، خلیل (شهید خلیل سربی) به منزل آمد و گفت: مادر! آقای خمینی را دستگیر کردند و فردا آقای دستغیب را هم دستگیر میکنند! بعد بدون آنکه ناهارش را بخورد گفت: میخواهم به مسجد بروم من هم چادر را به سرم انداخته و به دنبال او از خانه بیرون رفتم. من و خلیل هر وقت به مسجد میرفتیم با هم بودیم. دست من در دست خلیل بود. وقتی به مسجد رسیدیم من به قسمت زنانه رفتم و او هم نزد حاجی دایی اش (شهید آیتالله دستغیب) رفت. مسجد پر از جمعیت و خیلی شلوغ بود. عدهای میگفتند آقای دستغیب را میخواهند بکشند و یا میگفتند میخواهند ایشان را بگیرند. بعد از نماز که من و خلیل به منزل آقای دستغیب رفتیم، مردم برای حفاظت از ایشان به داخل خانه ریختند و تمام اتاقهای طبقه دوم و پشت بام پر از جمعیت شد. اقای دستغیب در حیاط، روی تخت نشسته بود. به ایشان گفتم: اگر خوابتان آمد بخوابید! گفتند: نه و شروع به نماز و قرآن خواندن کردند. همسر آقای دستغیب هم در طبقه اول که مثل زیر زمینی بود استراحت میکرد، ایشان هم در آن زمان حامله بود. من و بچهها هم آنجا خوابیده بودیم ولی هیچ کس خوابش نمیبرد و صرفا در بستر دراز کشیده بودیم. نیمههای شب ناگهان صدای همهمه غوغایی برپا شد و ما هم از زیرزمین به داخل حیاط آمدیم. کماندوها به هیچ کس رحم نمیکردند و کوچک و بزرگ را میزدند. آنها با اسلحه توی سر آقا محمد مهدی (دستغیب) زدند که تمام صورت و عمامه اش خونی شد. هاشم آقا را مفصل زدند و دهن و دندانش پر از خون شد....»
منبع:حمید سفیدگر شهانقی و محمد چغتایی اراکی، زندگی و مبارزات آیتالله شهید سیدعبدالحسین دستغیب به روایت اسناد و خاطرات، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1392، صص 47- 48