سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجانی بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: بادنجان طعامیست خوش. ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد. گفت: بادنجان سخت مضر چیزیست. ندیم باز در مضرات بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت . . .
روز سوم خلیفه از زیر آن خانه میگذشت، ابراهیم بانگ زد که ای خلیفه من در این خانه قرص جوی خوردم سه روز محبوسم کردهاند که یاقوتی سه مثقالی بردی، تو که آن همه نعمتهای الوان خوردی و به زیان بردی با تو چهها کنند . . .