یکی از راههای تقویت پایههای دیکتاتوری رضاخان که از همان ابتدای روی کار آمدن او آغاز شده بود، طرح تضعیف دولت و تشکیل دولتهای پی در پی بود. بر اساس این حربه، گذشته از آنکه دولتهای مخالف رضاخان کنار میرفتند؛ زمینه برای روی کار آمدن دولتهای موافق او فراهم میشد.
بعد از کودتای سوم اسفند 1299 و قدرت گرفتن رضاخان برای خلع احمدشاه و پایان سلطنت قاجار، نقشههایی توسط انگلستان و با سردمداری رضاخان کشیده شد. در این راستا کمکم زمزمههای جمهوریخواهی در کشور شنیده میشد.
نزديك به 1000 قزاق ايراني روز گذشته از قزوين به سمت تهران حركت كردند و بدون رو به رو شدن با هيچ مقاومتي، پايتخت را به تصرف خود درآوردند. آنها به غير از رئيس الوزرا مابقي اعضاي كابينه را فوراً دستگير كردند.
روی کار آمدن رضاخان مرهون تلاشهای گسترده برخی از حامیان داخلی و خارجی او بود که مدام شعار لزوم دیکتاتوری منور برای ایجاد ثبات در ایران را سر میدادند. جالب آنجاست که خود این افراد و گروهها از عاملان اصلی بیثباتی در ایران نیز بودند.
استبداد حکومتی باعث شده بود تا بسیاری از نزدیکان رضا شاه نیز علیرغم خوش خدمتی به شاه و حکومت، در مواقعی قدرت رویارویی با او را نداشته باشند. چنانچه بسیاری از فرماندهان برجسته نظامی نیز در مواقعی دچار این ترس و لرز میشدند
رضاشاه در طول سلطنت خود، اموال زیادی را غارت و تصاحب کرد. او علاوه بر ثروتاندوزی مالی، املاک زیادی را به تصرف خود درآورد. بخش مهمی از املاک، جز مرغوبترین املاک شمال بودند که به بهانه جلوگیری از نفوذ کمونیسم مصادره گشتند.
چند سالی از کودتای 1299 و بر روی کار آمدن حکومت دیکتاتوری رضا خان می گذشت که اداره ای به نام املاک پهلوی به وجود آمد و سرپرستی آن در غرب مازندران به افسر جوانی به نام افشار طوس که درجه ستوان دومی ارتش را در آن زمان داشت داده بودند.
ترور، مهمترین ویژگی حکومت استبدادی رضاشاه بود. او در راستای تکمیل قدرت استبدادی خود افراد و گروههایی را که رقیب و مخالف خود میدانست حذف کرد. قدرت استبدادی او تا جائی پیش رفت که حتی اماکن و شخصیتهای مذهبی نیز از قدرت ویرانگر او مصون نماندند.
رضاخان تا قبل از آنکه به تخت سلطنت بنشیند، از راههای و حربههای خودساخته استفاده نمود تا شاید از این طریق بر محبوبیت خود بیفزاید. یکی از این دسیسهها، طرح ترور رضاخان بود که بعدها مشخص شد آنطور که وانمود میشد واقعی نبوده است.
از نظر رضاخان، فرماندهان وظیفهای جز جنگیدن با مخالفان و شکست آنان نداشتند. در صورت عکس شدن این قضیه، یعنی شکست خوردن فرماندهان، مجازاتی بزرگ پیش رویشان قرار داشت. این مجازات اعدام و یا مرگ به بدترین شکل ممکن بود. درواقع هیچ چیز نمیتوانست شکست را برای رضا خان توجیه نماید.