از نظر رضاخان، فرماندهان وظیفهای جز جنگیدن با مخالفان و شکست آنان نداشتند. هیچچیز هم نمیتوانست شکست را برای او توجیه نماید.
از نظر رضاخان، فرماندهان وظیفهای جز جنگیدن با مخالفان و شکست آنان نداشتند. در صورت عکس شدن این قضیه، یعنی شکست خوردن فرماندهان، مجازاتی بزرگ پیش رویشان قرار داشت. این مجازات اعدام و یا مرگ به بدترین شکل ممکن بود. درواقع هیچ چیز نمیتوانست شکست را برای رضا خان توجیه نماید.
«سردار سپه یک مرتبه از من پرسید: هنگامی که از لرستان به تهران آمدید، چه مقدار از قوای لرستان را با خود آوردید؟ گفتم: پانزده سوار و یک آجودان با خود آوردم و احتیاج به این نبود که قوایی از لرستان به تهران بیاورم. فوری رنگ رخسارهاش برافروخته شد و با تشدد از من پرسید: شاه بختی زنده است؟ آن افسرانی که تسلیم شدند، کدامشان اعدام گردیدند؟ و کدام در حبس هستند؟ من از تغییر قیافه سردار سپه دریافتم که آشفتگی خاطرش از این است که چرا با تغییر یک فرمانده، قوای خرم آباد دچار چنان شکستی شده و نمیخواهد که پیشرفت و پیروزی روی شخص دور بزند. در پاسخ گفتم: من بدون اجازه که نمیتوانم کسی را اعدام کنم و به علاوه کسی مقصر نبود که دربند و حبسش نگاهدارم. سردار سپه مجدداً با خشم گفت: چگونه این طور قضاوت درباره کسانی که تسلیم اشرار شدهاند میکنید؟ گناه سرتیپ شاه بختی و سایر افسرانی که خود را در محاصره انداخته یا تسلیم شدهاند، ایجاب میکرد که تا حالا زنده نباشند. چه تقصیری بالاتر از اینکه قوایی با داشتن این سنگرها موقعیت خود را نتواند حفظ کند.»
منبع: احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، غلامحسین زرگرینژاد، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی فرهنگی، 1373، ص 244