درسایه ی طوبی اگر عرش، ایستاده ستیاس و بِه و سیب بهشتی، بار داده ستبا سجده ی زهرا عبادت،جان گرفتهحق، با بتول از انبیا پیمان گرفتهبا «هَل اَتی» درهای «بارِ عام» باز استزهرا که باشد سفره ی ایتام باز استاز نسلِ سلمانیم و یاد اهل بیتیمما هم غلامِ خانه زاد اهل بیتیمهم سایه توحید بود و روح عصمتهم کارِ خانه با کنیزش قسمتاز عهده ی مدحش دلِ ما بر نیامد!«زهرا شدن» از غیرِ زهرا بر نیامد…گرچه ز کارِ خانه، دستش پینه دارداو مادری بر یازده آئینه داردبا خون نموده نخلِ دین را آبیاریاو مادرِ نسلِ شهیدان است… آری!نجمِ شفاعت بود عرشِ مهر و مَه راپس دومین رکنِ ولایت بود «زهرا»هفتاد و دو آئینه در دستان زهراستآری… شهادت، سفره ی احسانِ زهراستبدمستی آئینه ها، خوشنامی ماستیک جلوه اش «بیداریِ اسلامی» ماستبر غیرِ زهرا از ازل گفتیم تا «نه»ترس از «خدا» داریم و ترس از «کدخدا» ، نه!در ظلمتی که بارِ اهلِ مکّه، کج بودمنصوره ای آمد که حجّت بر حُجَج بودبطنِ تکاثر، گور دخترهاست انگارحق، در ظهورش کوثری می خواست انگار!محتاج، از انفاق او با تاج می رفتاز دامنِ زن، مرد تا معراج می رفتگرچه فلَک، در محضر او قدِّ خَم داشت«حوریه» ، پایش از عبادت ها ورم داشتآنسان که حیدر در کفَش تیغِ دو دَم داشت،زهرا هم از «عفّت» ، سلاحی محترم داشت«چشم خدا» بی فاطمه، آئینه، کم داشتبا این همه… ای کاش زهرا هم «حرم» داشت…ما لال بودیم… او تبِ فریادمان دادرسم حمایت از ولی را یادمان دادحالا که صدها سال زان دوران، گذشته ستعطر خدا در عصرِ ما آکنده گشته استاین سرزمین، آوازه از «روح خدا» یافتایران به هر شهری هزاران کربلا یافتبر سفره ی حُسن تو مهمانیم، مادر!سرزنده مانند شهیدانیم، مادر!با پینه های دست، یار اهل بیتیمما کارگرهای دیار اهل بیتیمآهی که داریم از غمِ قتلش، حماسی ستزیرا سپاهِ اشکِ زهرا هم سیاسی ستفرزند زهرا گفت: در صدر است ایران!«شِعب ابی طالب»…نه! در بدر است ایران!وقتی پسندیدیم راه کربلا رااز جنگ و از تحریم باکی نیست ما راحیدر، اگر یکّه سوارِ یکّه تاز استزهرا که باشد، از سِپر هم بی نیاز است!بغضِ گلو بر چادرِ زهرا، گِره شدزهرا به خاک افتاد و حیدر، بی زِره شداندوه حیدر تا قیامت رفتنی نیست«گفتن ندارد!» داغ زهرا گفتنی نیستاحمد بابایی