حسین مکی یکی از بازیگران اصلی ملی شدن صنعت نفت بود که در مصاحبه منتشرنشده گفت: به نظر من بیشتر بدبختیها را دکتر شایگان و فاطمی برای مصدق ایجاد کردند.
گفتوشنودی که در پی میآید شامل نکاتی پراکنده، اما در عین حال ارزشمند از روند نضجگیری نهضت ملی شدن نفت و نیز فرازهای مهم آن است. راوی این نکات که از چهرههای شناخته شده و موثر در پیدایش موج نهضت ملی و نقشآفرین در رویدادهای بعدی آن است، در احصاء عوامل به بنبست رسیدن این جنبش مهم تاریخ معاصر به مواردی اشاره میکند که تاکنون ناگفته مانده است. لازم به ذکر است که این گفت وشنود توسط محقق محترم جناب مرتضی رسولیپور انجام شده است.
**غلامحسین رحیمیان در مجلس چهاردهم ملی شدن صنعت نفت را مطرح کرد
*از اینکه پذیرفتید شنونده خاطرات شما باشیم تشکر میکنیم. جنابعالی از چهرههای شناخته شده تاریخ معاصر ایران بهخصوص از شهریور 1320 به بعد هستید و نقشی که در جریان ملی شدن صنعت نفت، واقعه تیر 1331 و رخدادهای بعد از آن داشتید برهیچ کس پوشیده نیست. علاوه بر این از پیشکسوتان تاریخنگاری معاصر هستید و با نوشتن چند جلد کتاب تحت عنوان تاریخ بیست ساله ایران به عنوان مورخ نقش برجستهای را ایفا کردهاید؛ بنابراین اظهارات شما در مورد رخدادهای دوران ملی شدن نفت میتواند جنبههائی مبهم از وقایع را برای علاقمندان مباحث تاریخی روشن کند. به عنوان نخستین سئوال لطفاً بفرمائید اولین بار موضوع نفت را چه کسی در مجلس شورای ملی مطرح کرد؟
نخستینبار غلامحسین رحیمیان در مجلس چهاردهم این موضوع را بیان کرد. در مجلس پانزدهم هم عباس اسکندری آن را پی گرفت. البته من در پاسخ به یکی از نمایندگان مجلس که پرسیده بود بالاخره چه باید کرد گفتم که نفت باید ملی شود. شما خودتان به خوبی میدانید که دکتر مصدق در آن زمان بر این باور بود که قضیه قرارداد دارسی را باید دنبال کرد؛ چون طبق قرارداد، مدت آن در 1962 تمام میشد؛ درحالیکه من طرحی تهیه کرده بودم که به موجب آن قراردادی که شرکت نفت انگلیس و ایران در 1933 به تصویب رسانده بود کانلمیکن تلقی شود، یازده نفر هم این طرح را امضاء کردند، باتمانقلیچ هم آن را امضاء کرده بود؛ اما وقتی به او گفتند، کار خطرناکی کرد و امضای خود را پس گرفت. بنابراین بهطور عملی اولینبار من این طرح را در مجلس مطرح کردم.
*جنابعالی در دوره پانزدهم نماینده مجلس بودید درحالیکه آقای رحیمیان طرح خود را مبنی بر لغو یکجانبه قرارداد نفت جنوب در مجلس چهاردهم پیشنهاد کرد.
بله، درست میفرمائید در آنجا رحیمیان از نمایندگان مجلس و همچنین دکتر مصدق میخواهد که طرح او را امضاء کنند.دکتر مصدق استدلال کرده بود که انجام دادن این تقاضا درحال حاضر غیرممکن است. رحیمیان خودش به من گفت به این ترتیب بهتر است سکوت کنیم. منظورم این است که طرح پیشنهادی رحیمیان در مجلس چهاردهم به جهات مختلف پس گرفته شد، درحالیکه من در مجلس پانزدهم با عباس اسکندری موضوع را دنبال کردیم.
*به هرحال نقش جنابعالی در مجلس پانزدهم به همراه نمایندگان اقلیت که با سخنرانیهای طولانی خود مانع از تصویب لایحه الحاقی «گس-گلشائیان» شدید، از ذهن جامعه ایران خارج نمیشود. لطفاً بفرمائید که در دوره رزمآرا کار چگونه دنبال شد و بهطورکلی نظر شما راجع به او چیست؟
ببینید ما در دوره رزمآرا در مجلس متحصن بودیم. دکتر مصدق هم دو سه شب در آنجا با ما بود، اما چون مصدق برحسب اخباری که به او رساندند و وضع را خطرناک دید، با این عنوان که مریضم، رفت. یادم هست که آن شبها پیش مصدق میخوابیدم. ایشان اصلاً دو ماه به مجلس نیامد تا اینکه رزمآرا کشته شد. قرار بود نمایندگان در مجلس ترور شوند. این توطئهها زیر سر رزمآرا بود. او حتی به آیتالله کاشانی گفته بود: «تو را در پامنار میکشم». در واقع او میخواست علاوه بر گروه اقلیت مجلس، آیتالله کاشانی و شاه را هم از بین ببرد. درحالیکه در طرف مقابل او سرلشکر ارفع و سرتیپ دیهیمی برضد رزمآرا با هم همکاری میکردند. منظور دیهیمی و ارفع کوبیدن رزمآرا بود و تصور میکنم شاه هم بیمیل نبود.
ببینید ما در دوره رزمآرا در مجلس متحصن بودیم. دکتر مصدق هم دو سه شب در آنجا با ما بود، اما چون مصدق برحسب اخباری که به او رساندند و وضع را خطرناک دید، با این عنوان که مریضم، رفت. یادم هست که آن شبها پیش مصدق میخوابیدم.
قبل از اینکه به اختلافات جنابعالی با دکتر مصدق بپردازیم، مایلیم نظرتان را در مورد نخستوزیری چند روزه قوام در تیرماه 1331 جویا شویم. به نظر شما چه عواملی موجب به قدرت رسیدن قوام در این مقطع زمانی شد؟
درمورد نخستوزیری قوامالسلطنه در این زمان باید بگویم که امریکا و انگلیس با همکاری یکدیگر زمینههای نخستوزیری قوام را فراهم کردند.
*علت اختلاف شما با دکتر مصدق چه بود؟
چنانچه شما متن گزارشی را که بنده در مجلس دوره هفدهم ارائه کردم ببینید، متوجه خواهید شد که در قضایای مربوط به وقایع سیتیر اگر آیتالله کاشانی، بنده و دکتر بقائی نبودیم، مصدق رها کرده و رفته و در خانهاش را بسته بود و غیرممکن بود قیام سیتیر صورت بگیرد.
اگر آیتالله کاشانی، بنده و دکتر بقائی نبودیم، مصدق رها کرده و رفته و در خانهاش را بسته بود و غیرممکن بود قیام سیتیر صورت بگیرد.
بعد از وقایع سیتیر، اساس اختلافات، انتصابات دکتر مصدق بود. به عنوان نمونه، ایشان یکی از منسوبان فرمانفرما را به نام سرلشکر وثوق و به قول خودش پسر وثوق لشکر، به معاونت وزارت جنگ منصوب کرد. همانطورکه میدانید این شخص قبلاً در کاروانسراسنگی مرتکب اعمال خلافی شده بود و ممکن بود در اثر رفتار سوء او درگیری و زد وخورد صورت بگیرد. شخص دیگر، دکتر اخوی، وزیر پیشه و هنر بود که تحرک تابعیت کرده و در امریکا بود و از شرکای بزرگ شرکت امریکائی وستینگهاوس به حساب میآمد. یکی هم شاپور بختیار معاون وزارت کار بود. این انتصابات از سوی آیتالله کاشانی مورد اعتراض قرار گرفت و من هم در این موضوع با کاشانی موافق بودم و نسبت به این قبیل انتصابات اعتراض کردم. بههرحال زمانیکه مصدق بعد از واقعه سیتیر کابینه خود را تشکیل داد، برخی از انتضابات او مورد اعتراض کاشانی و ما قرار گرفت؛ اما مصدق جواب خیلی تندی به کاشانی داد که من، تصویرنامه را در کتاب سیتیر چاپ کردم.
*شما به دکتر بقایی اشاره کردید. بههرحال نقش او در ملی شدن صنعت نفت بعد از دکتر مصدق و همچنین انتشار روزنامه شاهد ستودنی است؛ اما برخی از اعمال او در این زمان جای سئوال دارد. به عنوان نمونه سخنرانی بقایی در بعدازظهر سیتیر از رادیو سراسری کشور است. آیا به نظر شما این سخنرانی مشکوک نیست؟
نه، نمیدانم منظور شما چیست.
*منظورم مطالبی بود که از رادیو سراسری در آخرین ساعات سیتیر از سوی دکتر بقایی مطرح شد. او در صحبتهای خود از مردم خواست تا به خیابانها بریزند و به زن و بچه و خانواده افسران رحم نکنند و حتی تاکید کرد، هرجا آنها را پیدا کردید تکهتکهشان کنید. میدانیم که او استاد فلسفه و اخلاق در دانشگاه بود و چنین سخنان تحریکآمیزی از سوی یک معلم اخلاق و یک عاقل باشعوری مثل او بعید و بلکه مشکوک مینمود. نظر شما در این مورد چیست؟ آیا شما به مطالب این سخنرانی مشکوک نشدید؟
ممکن است احساسات او تند بوده، درست نمیدانم. مطلب از این قرار بود که دو سه روز میگذشت که افسران پلیس جرئت لباسپوشیدن را نداشتند. جلسهای با حضور من، رئیس کل شهربانی و وزیر کشور تشکیل شد. در آن جلسه به من گفتند شما بیائید نطقی بکنید. کاشانی و مصدق هم هرکدام یک اعلامیه بدهند. به من تکلیف کردند و مصدق به من گفت برو صحبت کن.
اتفاقاً آیتالله کاشانی اعلامیهای در دلجوئی از افسران و خانواده آنان صادر کرد که خیلی موثر واقع شد و این کاملا برخلاف رویهای بود که دکتر بقائی در پیش گرفت.
بههرحال درمورد دکتر بقایی اظهارنظرهای مختلفی شده است. بعضی معتقدند او با امریکائیها مرتبط بود، بهخصوص تصور میکنم زمانیکه به زاهدان تبعید شد با امریکائیها یک ملاقاتی داشته، شاید ارتباطات بقایی اینجوری بود. ولی بهطور قاطع نمیتوانم در اینمورد اظهارنظری بکنم. میدانم که بقایی خیلی تودار بود. خیلی چیزها را میدانست، ولی وقتی شما برایش تعریف میکردید، اظهار بیاطلاعی میکرد؛ در صورتیکه از پیش خیلی بهترش را میدانست. همه حرفی را به همه کس نمیزد. شاه در مورد او گفته بود: «مثل سگ نازیآباد میماند». من بعد از کودتا به او خیلی کمک کردم. یک زمان از طریق ارتشبد هدایت، زمانی هم به وسیله یزدانپناه. او را به دو سال زندان محکوم کردند. زیر قسمتی از نطقهای او خط کشیدم و به وسیله یزدانپناه به اطلاع شاه رساندم. شاه گفته بود: «هرچه مکی میگوید، قبول کنید.» وقتی دادگاه تجدیدنظر تشکیل شد، سپهبد خسروانی، رئیس دادرسی ارتش به من تلفن کرد و گفت: «شاه دستور دادند دادگاه تجدیدنظر با موافقت شما تشکیل شود.» بقایی در چند جلسه دادگاه در مورد وقایع سیتیر صحبت کرد و گفت: «شاه حق نداشته این کار را بکند.» رئیس دادگاه از من خواست تا به دادرسی بروم. وقتی به دادرسی رفتم، رئیس دادگاه به من گفت: «بقایی هرچه گفته، باید حرفش را پس بگیرد». بقایی هم میگفت پس نمیگیرم، تا اینکه بالاخره تبرئه شد و بیرون آمد.
*اختلاف میان دکتر مصدق و شاه برچه اساس و تا چه اندازه جدی بود؟ آیا قصد دکتر مصدق واقعاً کنار زدن شاه بود؟
دکتر مصدق میخواست شاه را برکنار کند و مطمئناً چنین بود. از اوایل مرداد 1331 اکبر میرزا صارمالدوله را به اروپا فرستادند تا با فرزندان محمدحسن میرزا (ولیعهد احمدشاه) ملاقات کند. دکتر صحت که طبیب مخصوص محمدحسن میرزا بود، گفت: «بچههای محمدحسن میرزا قبول نکردند». بنابراین مسلم بدانید اقدامات دکتر مصدق در جهت منقرض کردن سلسله پهلوی بود.
*اما به نظر میرسد دکتر مصدق بیشتر قصد داشت که شاه مطابق اختیارات محدودی که قانون اساسی برای او تعیین کرده، سلطنت کند. آیا تصور نمیکنید هدف مصدق ایجاد و تقویت یک نظام پارلمانی دموکراتیک بود؟
مصدق به خود من گفت: «کاشانی و شاه را باید در قلعهای محبوس و حفظشان کرد و هر زمان به وجودشان احتیاج شد، مثل پرچم آنان را به میان کشید.» منظور مصدق ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود. اختیاراتی که او گرفته بود، چرچیل در دوران جنگ جهانی دوم نداشت. یک شب در منزل دکتر بقایی جلسه داشتیم. وکلای جبهه ملی هم آمده بودند. دکتر نصر لایحه تعرفه گمرکی را آورده بود. افراد جبهه ملی به من گفتند: «چون وکلا از تو میترسند، تو باید بهشدت با این لایحه مخالفت کنی». متن نطق را هم تعیین کردند و من رفتم به مجلس. در همین زمان مصدق پیشنهادی داد و ضمن آن گفت: «به هیچ دولت ملی هم اگر یک چنین اختیاراتی بخواهد، نباید بدهند، زیرا این بدعتی میشود که دولتهای غیرملی هم آن را بخواهند». من هم بهشدت مخالفت کردم. بعد از من دکتر شایگان گفت: «دیکتاتوری یعنی همین»، ولی بعدها دکتر شایگان مشاور کسی میشود که لایحه اختیارات را درست کرد. در گزارش هشت نفره هم که امضا شد آمده که مصدق گفته بود شاه باید سلطنت کند و من حکومت.
**دکتر شایگان با سفارت شوروی ارتباط داشت
*به این ترتیب به نظر شما بیشتر گرفتاریها و مشکلات دکتر مصدق از چه ناحیهای بود؟
به نظر من بیشتر بدبختیها را دکتر شایگان و فاطمی برای مصدق ایجاد کردند. شایگان در زمانی که در شیراز محصل بود، مقالاتی برای روزنامه طوفان فرخی یزدی نوشت و با سفارت شوروی هم ارتباط داشت. این مطلب را دکتر انور خامهای در کتاب «از انشعاب تا کودتا» نوشته است. این ارتباط نه به وسیله حزب توده، بلکه مستقیماً با سفیر روس بود. به همین دلیل در محاکمه سران حزب توده، وکالت آنها را قبول کرد. مدتی هم معاون دکتر کشاورز، وزیر فرهنگ شد. فاطمی هم شاید مدتی که در اصفهان بود، بیارتباط با انگلیسیها نبود؛ ولی از وقتی به جبهه ملی پیوست، کاملاً به نفع ملت ایران و ملی شدن صنعت نفت قدم زد. مصدق آن زمان که نخستوزیری را قبول نمیکرد، همیشه به افراد جبهه ملی میگفت: «قلم فاطمی به اندازه چند سپاه به ما کمک کرده. خوب است بدانید فاطمی را انگلیسیها کشتند». در دوره شانزدهم روزی حسین فرهودی وکیل دزفول پیش من آمد و گفت: «انگلیسیها خیلی مایلند با شما مذاکره کنند». گفتم: «من بدون اطلاع جبهه ملی نمیتوانم. شما بروید با دکتر مصدق صحبت کنید». دکتر مصدق موافقت کرد. بنا شد کمیسیون جبهه ملی که عبارت بودند از بنده و حائریزاده و فاطمی، در منزل فرهودی ملاقات کنیم. حائریزاده گفت: «من عصبانی میشوم». لذا نیامد. بنابراین فقط من و فاطمی بودیم.
*این مطلب مربوط به چه زمانی است؟ طرف مذاکره شما چه کسی بود؟
مربوط به کابینه رزمآراست و طرف مذاکره هم «پایمن» اتاشه سیاسی انگلیس بود. او قد بلندی داشت و فارسی را خیلی خوب میدانست. پس از مدتی صحبت، فاطمی پرسید: «شما چرا اینقدر از رزمآرا حمایت میکنید؟» پایمن با لهجه خاص خود گفت: «ما در امور داخلی ایران مداخله نمیکنیم». من و فاطمی قدری به یکدیگر نگاه کردیم. قرارمان این بود که سکوت کنیم. وقتی از بحث سیاسی خارج شدیم، پایمن از من سئوال کرد: «شما راجع به نفت میخواهید چه کار کنید؟» در آن وقت کمیسیون نفت تشکیل شده بود. تا این سئوال را مطرح کرد، فاطمی یک دفعه با همان لهجه خاص به پایمن گفت: «این مداخله در امور داخلی ماست...، شما چرا مداخله میکنید؟» پایمن اوقاتش تلخ شد. پا شد بیرون رفت. بله، انگلیسیها فاطمی را کشتند.
*شما گزارش ملاقات با پایمن را به اقلیت دادید؟
بله، به مصدق دادم.
**من از شاه قول گفتم فاطمی اعدام نشود
*ایشان چه گفت؟
گفت مذاکرات قطع شود. به هر حال در بابل من از شاه قول گرفتم که فاطمی اعدام نشود. در فروردین 1333 بود که شاه منزل ما آمد. آنجا به شاه گفتم: «میگویند کریمپور شیرازی را با تلمبه امشی بنزین سوزاندند، حالا هم میخواهند اینطور فاطمی را بکشند و این خوب نیست». شاه تائید کرد. در مورد محاکمه مصدق هم مخالفت کردم. بعد از یک سال شاه به من گفت: «بله، حق به جانب تو بود. مصدق نباید محاکمه میشد». شاه گفت: «حالا هم خواهم گفت فاطمی اعدام نشود، ولی باید با یک درجه تخفیف در زندان بماند». بعد از مدتی حکم اول اعدام او صادر شد. خواهر فاطمی تلفنی از من خواست اقدامی کنم. من یک روز به میراشرافی که وکیل دوره هجدهم بود و عازم دربار بود، گفتم به شاه یادآوری کنید که در بابل فرمودید فاطمی اعدام نشود، حالا حکم اعدام صادر شده. میراشرافی هم انصافاً به شاه گفت که خون سید شوم است، اگر اعدام شود بد میشود، ولی شاه جوابی نمیدهد.