باری سر شام رفتم. شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند...
اسدالله علم از دوستان بسیار نزدیک شاه بود، وی نه تنها در بسیاری از امور سیاسی همراه شاه بود و به او مشاوره میداد، بلکه در جریان بسیاری از اتفاقات خانوادگی شاه نیز قرار داشت. او بارها و به وضوح استبداد شاه را در کوچکترین مسائل نیز مشاهده نمود:
« . . . سر شام رفتم. شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز ندیده بودم بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوقالعاده جلوی جمع خجل و سرشکسته شدند. تلافی آن جسارت شاپور در مجلس سنا که اگر کار نظام با کوتاه کردن سر من اصلاح میشود، چشم، مویم [را] میزنم، در آمد.»1
1-امیراسدالله علم، گفتوگوهای من با شاه، خاطرات محرمانه امیراسدالله علم، تهران، طرح نو، 1371، ج 2، ص 361