«سولیوان» معتقد بود ارتش ایران به جایی رسیده است که توان انجام هیچ کاری را ندارد. به اعتقاد سولیوان، کار شاه تمام بود و باید هرچه زودتر ایران را ترک میکرد. به اعتقاد او بختیار هم نمیتوانست دولت تشکیل دهد.
با تشدید اعتراضات مردمی در نیمه دوم سال 57، بتدریج تحلیلگران و مقامات غربی به این باور رسیدند که اوضاع از کنترل شاه و رژیم خارج شده است و شاه باید ایران را ترک کند. البته برخی از کشورها و تحلیلگران نیز سردرگم بوده و پیشبینی درستی از تحولات و آینده سیاسی نداشتند:
«از شنیدن این خبر برزخ شدم. بقیه روز را به گفتگو با «سولیوان» پرداختم. در مورد مقاصد اصلی خودم. به او توضیح دادم و نظر او را جویا شدم. صحبتهای ما مأیوس کننده بود. «سولیوان» معتقد بود ارتش ایران به جایی رسیده است که توان انجام هیچ کاری را ندارد. به اعتقاد سولیوان، کار شاه تمام بود و باید هرچه زودتر ایران را ترک میکرد. به اعتقاد او بختیار هم نمیتوانست دولت تشکیل دهد. سولیوان در شرایط ایران زندگی کرده بود، اما برای من هم دشوار بود پیش بینی او را بپذیرم که بختیار شکست خواهد خورد. آن هم در شرایطی که هنوز سرکار نیامده بود. من با اطلاع از تجارب و اراده قاطع سولیوان و اعتقادات شخصی او به اختلاف نظر خود با او در جهت انجام وظیفه، پی بردم. برای من، عجیب بود که با دستور رئیس جمهوری، وارد ایران شدم که همه را وادار به حمایت از بختیار کنم، اما از نماینده رئیس جمهوری شنیدم که بختبار قبل از آغاز بازی، شکست خورده است. در حقیقت، سفیر معتقد بود که باید بختیار را حذف کنیم و مستقیما به سراغ بازرگان برویم. (مهدی بازرگان رهبر جبهه ملی بود و روابط نزدیکی با امام خمینی داشت. من مطمئنم بازرگان معتقد بود در صورت بازگشت امام خمینی، مصدر امور ایران خواهد بود و انتظار داشت که آیت الله به نقش رهبری مذهبی متوسل شود). به حرفهای سولیوان گوش دادم، اما میدانستم اگر قرار باشد با اختیار، مأموریت خود را انجام دهم، باید تصمیم خودم را بگیرم. پیدا بود که سولیوان با واشنگتن هم اختلاف نظر داشت. به همین دلیل بود که ابتدای ورود، در رفتارش احساس سردی کردم.»1