اگر موفقیتهای من نبود (و نمیخواهم خودستایی کنم، فقط به تو میگویم)، نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمی نمیبود و ایران هم نمیبود.
شاه خود را منشأ همه امور میدانست و با خودستایی، معتقد بود که برترین و بهترین قدرت است و جز او قدرت دیگری وجود ندارد. او با ستایشهای مکرر از اقدامات خود و پدرش بر این باور بود که قدرتش باید فراتر از قدرت مجلس و سایر نهادهای دموکراتیک باشد:
«امروز به من فرمودند، کسی چه میداند؟ اگر موفقیتهای من نبود (و نمیخواهم خودستایی کنم، فقط به تو میگویم)، نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمی نمیبود و ایران هم نمیبود. زیرا اگر من در غائله پیشهوری و فتنه مصدق از بین رفته بودم حزب توده بر ایران مسلط میشد و کشور دموکراتیک ایران به زعامت شوروی به وجود میآمد. انگلیسیها و آمریکاییها هم قسمتی از جنوب ایران را اشغال میکردند. بعد جنگ شمال و جنوب درمیگرفت و ممکن بود قسمتهای نفتخیز در دست غرب باقی بماند، ولی به هر صورت دیگر ایرانی وجود نمیداشت....»1