رضاشاه پولهای مردم را دزدید، به قند و شکر آنها مالیات بست و مجبورشان کرد که در ارتشی که برای سرکوب خودشان تشکیل شده بود، خدمت کنند.
مقارن با حمله متفقین به کشور، ناامنی و هرج و مرج بر کشور حکمفرما شد. در کنار عدم امنیت و ضعف سیاسی رضاشاه، مردم فرصت یافتند تا به راحتی از سیاستهای رضاشاه نقد کنند و بدون واهمه درباره اقدامات او صحبت کنند:
«آن روز نارضایتی عمومی به سرعت در پایتخت گسترش یافت. در یک مورد چند جوان ایرانی از برابر مجسمه رضاشاه سوار بر اسب در میدان سپه گذشتند. یکی از آنان ایستاد و به مجسمه پر ابهت شاه نگریست و فریاد زد: پدر سوخته، تو پولهای ما را دزدیدی، به قند و شکر ما مالیات بستی، مجبورمان کردی در ارتش تو خدمت کنیم و اکنون ما را به بیگانگان فروختی!» آنگاه تفی به مجسمه انداخت." هرچند کمبود مواد خوراکی در تهران کاهش یافته بود، اما بیشتر بازارها بسته بود و دزدی زیاد شده بود. در حدود ۶۰۰ نفر بدون محاکمه زندانی شده بودند و هنوز پلیس در برقراری نظم با اشکال روبرو بود. وزیر امور خارجه ایران به اتل اطلاع داد که وزیر مختار انگلیس از دادن امان نامه به آلمانیها برای عبور به ترکیه مخالفت میکند و به جای آن اصرار دارد که کلنی آلمانی برای زندانی شدن در هند به انگلیسیها تسلیم شود. در همین حال در کردستان یک شورش مسلحانه آغاز شد. کردهای استقلال طلب تعدادی اسلحه از سربازان مرخص شده ایرانی دزدیده یا خریده بودند و اکنون به روستاها حمله و آنها را تاراج میکردند. تعداد معدودی از واحدهای ارتش که باقی مانده بود به شهرهای بزرگ سوق داده میشدند.»
منبع: ریچارد ا. استورات، در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1370، صص 321- 322