بعد از رهایی مستعمرات از استعمار کهن، بسیاری از تحلیلگران تصور کردند که دوره استعماری به پایان رسیده است. اما برخلاف این تصور، شکل جدیدی از سیطره و استعمار کشورهای استعمارگر بر کشورهای ضعیف آغاز شد که گرچه به مانند شکل سنتی آن مستقیم نبود؛ اما به صورت غیرمستقیم اقتصاد و سیاست بسیاری از کشورها را هدف قرار داد.
داستان استقلال بسیاری از مستعمرات از یوغ استعمارگران با جنایات و کشتارهای داخلی هزاران و گاه میلیونها انسان بیگناه همراه بوده است. نمونه این داستان پر درد را میتوان در زمان استقلال پاکستان از هند نیز مشاهده نمود که به دلیل احاطه انگلیس بر هند و اختلافاتی که این کشور میان مسلمانان و غیرمسلمانان هند برانگیخت در نهایت باعث جدایی پاکستان شد.
آمریکا و شوروی دو ابرقدرتی بودند که پس از جنگ جهانی دوم از استعمارزدایی حمایت کردند. البته انگیزهها و محرکهای این دو کشور در اتخاذ این سیاست بایکدیگر شبیه بود. هر دو به منافع خود میاندیشیدند و لاغیر:
با آغاز روند استعمارزدایی مستعمرات که عمدتاً بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد، کشورهای استعمارگر که منافع بادآورده خود را از دست رفته میدیدند هر یک به شکلی تلاش کردند تا با ترفندی همچنان مستعمرات را زیر یوغ خود قرار دهند.
استعمارزدایی در دو روند ناهمگون پیش رفت و به سرانجام خود رسید. یکی با آرامش و نرمی - از راه گفت وگو - مانند مستعمرات آفریقای سیاه فرانسه و انگلستان، دیگری با جنگ و زدوخورد مانند هندوچین، الجزیره، و مستعمره های آفریقایی پرتغال.
علل شورش مستعمرات علیه استعمارگران در قالب ابعاد و دلایل مختلف قابل تشریح است؛ اما مهمترین عاملی که میتوان به آن اشاره کرد، تضاد دینی و فرهنگی میان استعمارگران و مستعمرات بود که اغلب به صورت اجباری علیه مردم تجویز میشد.