اشرف پهلوی در جریان کودتای ٢٨ مرداد 1332، نقش پیک محرمانه ای را ایفاء نمود تا از طریق آن مقامات امریکایی و انگلیسی محمدرضا پهلوی را در جریان تصمیم امریکا و انگلیس برای طراحی و عملیاتی نمودن کودتا علیه دولت مصدق بگذارند.
اشرف پهلوی در جریان کودتای ٢٨ مرداد 1332، نقش پیک محرمانه ای را ایفاء نمود تا از طریق آن مقامات امریکایی و انگلیسی محمدرضا پهلوی را در جریان تصمیم امریکا و انگلیس برای طراحی و عملیاتی نمودن کودتا علیه دولت مصدق بگذارند. کـرمیت روزولت – مدیر عملیات کودتا در ایران- بـرای اشرف جز آن که قاصد «یک پیام محرمانه» برای شاه باشد، نقش دیگری قائل نـشده و هـمان گـونه که مطلعین می دانند، اشرف در کتاب خود و گفت و گوهایی که پس از انقلاب اسلامی انجام داده ، جـزییات این نقش را به روشنی بیان کرده است .« تلگراف کردم به یکی از دوستانم به نام خجسته هدایت که او بیاید به فرودگاه و منتظر من بشود. نه جلوی در خروجی فرودگاه ، بلکه جـلوی یک در کوچکی که آنجا هست و منتظر من باشد و وقتی که طیاره به زمین نشست من مواجه شدم با هیجان زیاد و طپش قلب و همین که از طیاره آمدم بیرون بدون اینکه به چپ و راست نـگاه کـنم از فرودگاه فرار کردم و رفتم به طرف تاکسی و هیچ کس ملتفت نشد، به این طریق از روی باند فرودگاه یکسره رفتم به خارج از فرودگاه ، نه اینکه بروم در داخل محل بازبینی گذرنامه ها و از روی باند فـرودگاه دیدم تـاکسی بیرون ایستاده و خجسته هم آمده بود یک خورده نزدیکتر او را هم شناختم و فهمیدم که کجا باید بروم و رفتم در منزل شاهپور غلامرضا و اینکه چرا رفتم به منزل شاهپور غلامرضا که در سعدآباد بـود، بـرای اینکه خانمش هما اعلم یک دوست خیلی نزدیک من بود و ما با هم خیلی نزدیک بودیم و من خواستم بروم پیش هما و فکر می کردم که آنجا از همه جا مطمئن تر اسـت . البـته بـعد از ٢٥ دقیقه یا نیم ساعت خبر آمـدن مـن بـه مصدق رسید و همان شبانه رئیس حکومت نظامی اش را که اسمش یادم نیست فرستاد پیش من که شما باید با همین طیاره که آمـدید بـرگردید. بـه رئیس حکومت نظامی گفتم که به مصدق بگویید: نـه شـما و نه هفت جد شما نمی تواند مرا بیرون کند و اگر میل دارید می توانید دست مرا بگیرید و محبوس کنید و کـار دیگـری نـمی توانید بکنید و من از اینجا رفتنی نیستم تا وضع معلوم شـود، البته به او گفتم تا موضوع وضع مالی من حل بشود و برای من بتوانید پول بفرستید. چون پول برای من نـمی فـرستادند و نـمی گذاشت که بفرستند و قدغن کرده بود که پول برای من نفرستند. فـردای آن روز وزیر دربـار آمد پیش من که ابوالقاسم امینی بود و گفت اعلیحضرت فرمودند که بهتر است شما برگردید. ولی در آن مـوقع نـمی تـوانستم به هیچ کس بگویم که من حامل پیام هستم . عاقبت به وسیله هـما کـه بـه کاخ می رفت و شرفیاب هم می شد گفتم که به عرض برسان که مـن حـامل پیغـامی از طرف اشخاصی هستم و باید حتما آن را به شما برسانم ولی معهذا من برادرم را ندیدم و ایشان حـاضر نـشدند که مرا ببینند و بالاخره یک روز ثریا با من قرار ملاقات در وسط سعدآباد گذاشت و در یک مـحلی آنـجا او را دیدمـ و کاغذ را به وسیله ثریا تحویل برادرم دادم و به محض اینکه کاغذ را تحویل دادم فردای آن روز بـرگشتم . بـیست روز بعد آن اتفاقات رخ داد و مصدق افتاد.»
منبع:خسرو معتضد، اشرف در آیینه بدون زنـگار، تهران، نشر البرز، 1386 ، ص ٤٦٠.