عین السلطنه در روزنامه خاطرات خود که غالباً به شرح حال نویسی از احوالات ناصرالدین شاه قاجار پرداخته است در جایی به توصیف روز جشن تولد ناصرالدین شاه در سال 1268 شمسی پرداخته است. در توصیفات وی از آن روز نقد جالبی نیز به نوع مدیریت شهری درباره کشیدن خط تراموا(قطار شهری یا همان ماشین دودی معروف)(1) آمده است که در ادامه می خوانیم:
عین السلطنه در یکی از صفحات جلد دوم کتاب خود به توصیف نحوه اخراج بیش از یکصد زن از زنان حرمسرای ناصرالدین شاه در دوران پس از مرگ او می پردازد. توصیفات وی نشان از سرنوشت تلخ این زنان دارد که در ادامه آمده است:
موسی حقانی، مدیر موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در دهمین نشست «تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (۵۷-۱۳۴۲)» گفت: در منابع و مستنداتی که در حیطه تاریخ شفاهی تولید شده، باید واکاوی جدی صورت بگیرد، زیرا در این حوزه با تناقض، ابهام و تحریف روبهرو هستیم.
اهالى اصفهان مردمى خوش قیافه اند. رنگ چهره آنان سفید و روشن و متمایل به سرخى است. شجاعت و نترسى از صفات بارز ایشان مى باشد.اصفهانیها مردمانی گشادهدست اند.همچشمى و تفاخرى که میان آنان در مورد اطعام و مهماننوازى وجود دارد منشأ حکایات غریبى شده است. مثلا اتفاق مى افتد که یک اصفهانى رفیق خود را دعوت مى کند و مى گوید: «بیا برویم نان و ماس با هم بخوریم»،...
. . . علاوهی بر این، محمّدرضا را که یک دشمن قطعی ملّت ایران بود، در آمریکا میهمان خودش کرد، او را بردند در آمریکا نگه داشتند، در واقع پناه دادند به دشمن ملّت ایران. خب، عکسالعمل و واکنش به این حرکت، حرکتِ دانشجویان بود؛ رفتند سفارت آمریکا را گرفتند، معلوم شد اینجا لانهی جاسوسی است، معلوم شد در طول این چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، در این مدّت، اینجا ...
دبیر علمی دهمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی ایران گفت: خواسته ما تدوین مقالات علمی برای بررسی جدی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی است، بنابراین نوآوری و بررسی عمیق، نخستین شرطهای انتخاب مقالات برتر است. بعد از دریافت هر مقاله آن را وارد چرخه بررسی میکنیم و حداقل تأیید سه داور درباره آن لازم...
رئیس مجلس شورای اسلامی میگوید: ایشان در تمام شئون زندگی، فرد بسیار منظم و منضبطی بودند. اوقات ایشان با برنامه، برای کارهای مشخصی تنظیم شده بود، ساعاتی را برای عبادت و ساعاتی را برای استراحت و ساعاتی را برای مطالعات تنظیم کرده بودند.
حضرت امام خمینی(ره) و همراهانشان به دعوت استاد شهید، به مدت ۲ شبانهروز در منزل پدری ما به سر بردند. مادرم صبحهای زود برای گرفتن شیر مرا از خواب بیدار میکرد. روز اول بیدار شدم اما صبح روز دوم بیدار نمیشدم و تنبلی میکردم.
برادرم را دستگیر کردند که در آن موقع16 سالش بود. موهایش را زده و 48 ساعت سرپا نگهش داشته بودند، بعد هم او را در جای نمناک و بدون زیرانداز انداخته بودند که این بچه از همان زندان پا درد گرفت.
در حادثه دلخراش انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر 1360 به دست منافقین هر کدام از شهرها سهمی در شهدای آن داشتند که سهم قم نیز 3 تن از این شهدا بود.
به هر حال بعد از کودتای 28 مرداد به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم،بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازی.
دیدم امام در حالی که جلوی اتاق قدم می زنند و فرموند:« کی اینجاست؟» گفتم :« من هستم». فرمودند:« اینجا چکار می کنی؟» گفتم:« چراغ اتاق خانم روشن نمی شد و یک سرپیچ خریدم که روشن بشود.» گفتند:« تو به این چه کار داری؟» گفتم:« این لامپ را جابجا کرده ام که نور مساوی باشد، سرپیچ آن شکست لذا به جای آن یکی دیگر خریدم و نصب کردم.»... بعد به من فرمودند:« بردار ...